یکی از فانتزیام اینه که سر جلسه یه امتحان خوف نیم ساعت تاخیر داشته باشم و با اعتماد به نفس وارد سالن امتحانات بشم و با چهره مضطرب دانشجویان و نگاه عاقل اندر سفیه مراقب مواجه ! بعد برم روی صندلی خودم که روبه روی مسئول امتحاناته بشینم و در خودکارمو با دندونم باز کنم و شروع کنم به نوشتن و در حالیکه مسئول امتحانات فشارش افتاده و کف و خون قاطی کرده و هنوز نیم ساعت به آخر امتحان مونده از جام بلند شم و برگمو تحویل بدم و به محض اینکه به در خروجی رسیدم سرمو به اندازه ۳۷درجه بچرخونم و با حضار در جلسه خداحافظی کنم و بعدش دوربین از نمای پشت بوم دانشگاه منو نشون بده که دارم توی حیاط قدم میزنم و لابه لای جیک جیک گنجشکا و تلالو نور خورشید و هیاهوی شهر به سمت درب خروجی دانشگاه میرم و در نهایت در انتهای پرسپکتیو خیابون محو میشم …
یک هفته بعد :
دوربین داره روی سرامیک های کف سالن حرکت میکنه و با شیب ۵ درجه بالا میاد و به سمت بُرد روی دیوار که چندتا از دانشجوها جلوش جمع شدن و دارن نمره های تک رقمیه خودشونو نگاه میکنن میره و کلوز آپ از راست به چپ برگه نمره های درسهای دیگه رو میگیره که یه دفعه سکوت دل انگیزی سالن رو فرا میگیره و صدای قدم های من که با فاصله ۰٫۷۵ثانیه شنیده میشه و دوربین با سرعت ۱۰رادیان بر ثانیه به سمت سالن میچرخه و صحنه سه بعدی من و سالن رو میگیره و در این لحظه صدای پچ پچ لیدیز اَند جنتلمن هایی شنیده میشه که در گوش هم میگن این همون باباس که سیم ثانیه نوشت و زد بیرون … و در همین اثنا من نمرمو ببینم و سریع یه عقب گرد ۱۸۳٫۵درجه ای بزنم و همون راهی که اومده بودم و برگردم و دوربین بمونه و سالن خالی از دانشجو و پشه هایی که توی نور آفتاب دارن با هم بازی میکنن !
بعد دوربین رو به سقف سالن بالا بیاد و یه دفعه تصویر بخارآلود بشه و یه جمله از جملات پرمغز و نغز من از لابه لای دود دیده بشه : “و هیچکس نفهمید که من ۱٫۲۵ شده بودم” …
من
دوباره من
سه باره من
Nباره من
استاد (به شکل ترول که داره میخنده)
سرامیک ، راهرو ، در و پنجره و سایر مصالح ساختمانی
دوربین ، صدا ، تدوین گر ، طراح صحنه و اصغر فرهادی
خانواده های محترم فلان و فلان و فلان و سایر عواملی که مارا در تهیه این فانتزی یاری نمودند !
نظرات شما عزیزان: